علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

علی شیرین عسل

روزانه پسرم

سلام عزیزم شنبه شب برای افطار مهمون داشتیم .دایی حسن و عمه نفیسه و دایی ذوالفقار و حاج حسین آقا وخونوادش     اومدن خونمون کلی بهت خوش گذشت چون با بچه ها کلی بازی کردی نه بچه ها شام خوردن نه تو   همش در حال بازی بودین مهمون ها که رفتن خسته شده بودی شام خوردی و خوابیدی . دیشب هم ساعت   12 رفتیم کوه خضر مداح هم سر مزار شهدا دعای ابوحمزه ثمالی میخوند  خیلی خوش گذشت اینم عکسش   ...
15 مرداد 1392

عکس های عسلم

علی جونم در رنگین کمان ا   عسل مامان در جمکران این دخترداییمه نرگس جون خیلی دوستش دارم عشقممممممممممممممممممه.   تولد ساراجون ...
15 مرداد 1392

علی جونم در باغ کرج

سلام پسرم جمعه شب عموجعفر افطاری دعوتمون کرد باغ کلی مهمون دعوت کرده بود تالارشون تو کرج  شهریار بود هواش خیلی سرد بود خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به تو کلی با محمد رضا بازی کردی  دستشون درد نکنه ......     دوست دارممممممممممممممممممممممممم عزیزممممممممممممممممممممم ...
13 مرداد 1392

شب قدر

:: <الهی بک یا الله >… ای که دستت میرسد بر زلف یار/ درحضورش نام ما را هم بیار / تقدیرتان در شب قدر به همه نیکیها مقدر باد. التماس دعا یا رب ز تو امروز عطا می طلبم هشیاری و بخشش خطا می طلبم مقبولی روزه و نماز و طاعات از درگه لطفت به دعا می طلبم   سلام پسرم این سه شب احیا رو رفتیم حرم حضرت معصومه خیلی با صفا بود دیشب هم موقع خوندن دعا بارون گرفت خیلی صحنه قشنگی بود تو هم که یه دوست پیدا کردی و کلی باهاش بازی کردی بعد از قران به سر اومدیم خونه شما هم پا به پای ما بیدار بودی سحر خوردی و خوابیدی امروز هم ساعت 2ونیم بیدار شدی ناهار بهت دادم و با بابا رفتی اداره . دوست دارم عزیزم. ...
10 مرداد 1392

روزانه گل پسرم

سلام پسرم دیروز با مرتضی اینا قرار گذاشتیم که شب باهم بریم رنگین کمان تو هم کلی ذوق کردی قربونت برم که هروقت اسم شهر بازی میاد اینقدر خوشحال میشی خلاصه بعداز افطار بردیمت شهربازی کلی اونجا بازی کردی بعداز شهربازی هم با مرتضی رفتیم بستنی خوردیم بابات هم هوس کباب ترکی کرده بود رفتیم خریدیم و خوردیم تو هم که از همه ما گشنه تر نوش جونت پسرم . اومدیم خونه و خوابیدی ولی ساعت 3شب تو خواب زدی زیر گریه کلی گریه کردی نمیدونم چه خوابی دیدی فقط میگفتی مال خودمه خلاصه یک ربع داشتی گریه میکردی هرچی صدات میکردیم جواب نمیدادی فقط گریه گریه ............ امشب هم قراره بریم احیا فکر کنم تا صبح بیدار بمونی ...
5 مرداد 1392

روزانه علی آقا

سلام خوشگل مامان ببخشید چند وقتیه نتونستم بیام به وبلاگت سر بزنم از وقتی بابا اومد کلی مهمون داشتیم بعداز این که مهمون ها رفتن هم امتحان های من شروع شده بود در کل این چند وقت سرم شلوغ بود . بابا و مادرجون از مکه کلی برات سوغاتی آوردن . تا این که ماه مبارک رمضان شروع شد هفته پیش هم رفته بودیم باغ دایی خیلی بهمون خوش گدشت ولی اومدنی زنبور نیشم زد کلی دردم گرفت  عکس ها رو بعدا میذارم . دیروز هم جواب امتحان ها اومد قبول شدم کلی ذوق کردم به خاطر اینکه بابا که از مکه اومد نتونستم امتحان رو بخونم . دیشب بابا برات مایو خرید بردت استخر برای اولین بار خیلی خوشحال بودی بابا میگه تا رفتی تو آب پات سر خورد و رفتی زیر آب خیلی ترسیدی و...
4 مرداد 1392